
بسیاری از ما مقدار کمی DNA نئاندرتال در خود داریم. انسانهای مدرن با تبار اروپایی یا آسیایی حدود 1 تا 4 درصد از ژنهای خود را از این انسانتبار منقرضشده در 30000 سال پیش به ارث بردهاند. ما با آنها همزیستی داشتیم، و ظاهراً تا 5400 سال چیزی بیش از همزیستی با آنها داشتیم (اشاره به احتمال آمیزش و مراودات این دو گونه یعنی ما و نئاندرتالها-م)، اما سپس آنها منقرض شدند و ما باقی ماندیم. ما دو گونه انسانتبار بسیار مشابه بودیم، و دشوار است که مزیت انسان خردمند (Homo sapiens) آن زمان، نسبت به نئاندرتالها را مشخص کنیم: به عنوان مثال، به نظر میرسید هر دوی ما در طول آخرین عصر یخبندان شکوفا شدیم و جمعیتمان افزایش یافت. و نئاندرتالها در واقع مغز بزرگتری نسبت به انسانهای مدرن داشتند، و به نظر میرسد کارهای “انسانی” زیادی انجام میدادند، مانند دفن مردگان، پخت و پز، و ساخت ابزار و زیورآلات شخصی. پس تفاوت بین یک نئاندرتال و یک انسان مدرن آن زمان چه بود؟ و آیا مغز ما نوعی مزیت پنهان به ما میداد؟
اول از همه، اگرچه نئاندرتال متوسط مغز بزرگتری نسبت به آخرین انسانی که با او صحبت کردهاید داشت، اما احتمالاً مغزش از نظر اندازه، با مغز انسان خردمند آن زمان قابل مقایسه بود.
دکتر ایلوند پیرس (Eiluned Pearce)، پژوهشگر در دپارتمان روانشناسی تجربی در آکسفورد و یکی از نویسندگان مقاله سال 2013 در مورد مغز نئاندرتالها که در مجموعه مقالات انجمن سلطنتی B منتشر شد، میگوید: “اجداد ما بدنهای بزرگتری نسبت به ما داشتند و برای کنترل و حفظ آن بدنها، به مغزهای بزرگتری نیاز داشتند. و نئاندرتالها حتی بدنهای بزرگتری نسبت به انسانهای مدرن همزمان خود داشتند، بنابراین احتمالاً به بافت عصبی بسیار بیشتری برای کنترل عضلات بزرگترشان نیاز داشتند.”
دکتر رابین دانبار (Robin Dunbar)، استاد روانشناسی تکاملی در آکسفورد و همکار نویسنده پیرس، میگوید: “یک رابطه ساده بین اندازه کره چشم و اندازه ناحیه بینایی در مغز میمونها (monkeys) و کَپیها (apes) – و البته در انسانها – وجود دارد. از همبستگیهای شناخته شده در میمونها (و بنابراین مشابهت سیستم بینایی آنها با دیگر انسانریختها-م)، میتوانیم محاسبه کنیم که چه مقدار از مغز نئاندرتال به پردازش بصری اختصاص داده شده بود.”
و منطقی است که نئاندرتالها به تقویت بینایی بیشتری نیاز داشتند؛ آنها در عرضهای جغرافیایی بالاتر تکامل یافتند، جایی که در طول زمستانهای طولانی و تاریک، نور خورشید اندکی وجود دارد. پیرس و دانبار پیشنهاد میکنند که زندگی در شرایط کم نور باعث شد که مغز نئاندرتال تحت سلطه یک سیستم پردازش بصری پیشرفته قرار گیرد. این امر به آنها امکان دیدن در شرایط کم نور را میداد – اما این سیستم در عین حال فضای زیادی از جمجمه را نیز اشغال میکرد.

انسانهای مدرن، در مقابل نئاندرتالها، انرژی بیشتری را صرف رشد بخش جلویی مغز خود کردند، جایی که تمام فرآیندهای شناختی اجتماعی پیچیده در آن رخ میدهد. این امر به آنها اجازه داد تا شبکههای اجتماعی خود را به اندازهای گسترش دهند که مدیریت آن برای یک نئاندرتال دشوار میبود. بنابراین، هنگامی که مشکلات انسانهای اولیه غارنشین خود را نشان دادند – مشکلاتی چون سرما، قحطی، بیماری – انسانهای مدرن ممکن است به خوبی همتایان نئاندرتال خود نمیدیدند، اما میتوانستند روابط خود را با گروه بزرگتری از افرادی که میتوانستند در مواقع سختی به آنها کمک کنند، حفظ کنند.
بنابراین، این احتمال وجود دارد که نئاندرتالها صرفاً به این دلیل منقرض شدند که مهارتهای اجتماعی لازم برای دریافت کمک از دوستان خود در مواقع نیاز را نداشتند، که ممکن است به تدریج تعداد آنها را کاهش داده باشد. دانبار میگوید: “این مسئله مربوط به پردازش اجتماعی و شناخت اجتماعی برای مدیریت پیچیدگیهای روابط اجتماعی انسان بود. نئاندرتالها در انتهای پایین توزیعی قرار میگرفتند که ما در جمعیتهای عادی انسانی مشاهده میکنیم.” (بدین معنی که قابلیت روابط اجتماعی آنها در مقایسه با انسان خردمند در حد کمتری بوده است-م).
پس تعامل با یک نئاندرتال چگونه میتوانست باشد؟
او میگوید: «ممکن است آنها را کمی کُند و غیرپیچیده بیابیم. احتمالاً در واقع بسیار شبیه بسیاری از افرادی که در زندگی روزمره ملاقات میکنیم.»
یک نکته جالب:
موی قرمز ممکن است یک ژنی باشد که از اجداد نئاندرتالمان به ارث بردهایم.
سوالات متداول
تفاوتهای مغز نئاندرتالها با مغز انسانها چیست؟
چند تفاوت کلیدی بین مغز نئاندرتالها و مغز انسانها وجود دارد. اول اینکه، مغز نئاندرتالها به طور متوسط کمی بزرگتر از مغز انسانها است. علاوه بر این، شکل مغز نئاندرتالها کمی متفاوت است و به طور کلی شکل کشیدهتری دارد. در نهایت، مغز نئاندرتالها نسبتهای کمی متفاوتی از ماده سفید و ماده خاکستری نسبت به مغز انسانها دارد.